خیلی دلم گرفته از خیلی ها ...
چهارشنبه 88 آذر 4 :: 2:5 عصر :: نویسنده : Nikan
دیری بود به کسی دل بسته بودم که تمام امیدم بود ، تمام هستی ام از دنیا را زا آن او می دیدم و زندگی را زیر سایه بید مجنونی دور از بی وفایی آدمیان گسترده بودم تمام چشمانم او بود و رنگ قلبم او را می ستود. پشت به پشت او در شالیزارقدم می زدم و نغمه عشق را می سرودم لذت بودن با او آنچنان مدهوشم ساخته بود که مشقت نبودنش را در خیال می پروراندم سیاهی چشمانش رنگ آسمان را می تمود و من چون ستاره ای مأمن گرفته در این آسمان اما دیری نپایید و آن روز درآن غروب پاییزی زیر گریه های بی امان آسمان به تقدس نگاهش سوگند یاد کردم بمان بمانکه بی تو خواهم مرد و او رفت و من سالهای سال است که چشم به راه آمدنش مانده ام. موضوع مطلب : |
منوی اصلی پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 10758
|
|