خیلی دلم گرفته از خیلی ها ...
سه شنبه 91 اسفند 1 :: 5:49 عصر :: نویسنده : Nikan
در اشکم در سکوتم و در تنهاییم تو آمدی وگرنه من که سالهاست با واقعیت و زندگی قهرم من جزیی از فراموش شده های زندگیم تو در غریبانه ترین لحظه های خیالم آمدی که ای کاش ... ای کاش در خیال هم نمی آمدی آخر تویی که در واقعیت زندگی تنهایم گذاشتی در خیال هم تنهایم خواهی گذاشت پس برای همیشه از ذهن خسته ام برو ... موضوع مطلب : چگونه تکه تکه های سهمم از تو را موضوع مطلب : سه شنبه 91 اسفند 1 :: 5:38 عصر :: نویسنده : Nikan
وقتی به پایان "من و تو" اندیشیدی موضوع مطلب : چهارشنبه 88 آذر 4 :: 2:5 عصر :: نویسنده : Nikan
دیری بود به کسی دل بسته بودم که تمام امیدم بود ، تمام هستی ام از دنیا را زا آن او می دیدم و زندگی را زیر سایه بید مجنونی دور از بی وفایی آدمیان گسترده بودم تمام چشمانم او بود و رنگ قلبم او را می ستود. پشت به پشت او در شالیزارقدم می زدم و نغمه عشق را می سرودم لذت بودن با او آنچنان مدهوشم ساخته بود که مشقت نبودنش را در خیال می پروراندم سیاهی چشمانش رنگ آسمان را می تمود و من چون ستاره ای مأمن گرفته در این آسمان اما دیری نپایید و آن روز درآن غروب پاییزی زیر گریه های بی امان آسمان به تقدس نگاهش سوگند یاد کردم بمان بمانکه بی تو خواهم مرد و او رفت و من سالهای سال است که چشم به راه آمدنش مانده ام. موضوع مطلب : چهارشنبه 88 آذر 4 :: 1:55 عصر :: نویسنده : Nikan
آخرین بار چشمانت را بوسیدم میدانی چرا ؟ چون می خواستم آنگاه که گفتارم حرمت چشمانت را شکست و اشک هایت جاری شد را لبانم جبران کند. اما تو بی خبر از آنکه گفتارت حرمت چشمانم را شکسته بود و فقط برای آنکه اشکهایت جاری نگردد اشکهایم جاری نگشته بود!
موضوع مطلب : |
منوی اصلی پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 10746
|
|